هوالمحبوب:
منــظــــومه ای از آتـــشــــم ، آتشـــــفشـــانی ســــرکـــشـــم
در کهکشـــانـــی بی نشــان ،خورشیــد گون رقصیـــده ام ...
شب که از راه میرسم دخترها را ردیف میکنم روبرویم که برایم از روزی که گذشت تعریف کنند.گلدختر را بغل میکنم و به حرفهایش گوش میدهم که شکایت بقیه را میکند که اذیتش میکنند و شروع میکنم مثلن دعوایشان کردن و بعد یک خوراکیه خوشمزه از کیفم در میاورم و بوسم را میگیرم و رهایش میکنم.شام خورده و نخورده و پای منبر میتی کومون نشسته و ننشسته میخزم در اتاقم محض درس دادن به دختری که شبها یکی در میان مهمان اتاقم میشود.
با چشمهای نیمه باز کلمه ها و جمله ها را ردیف میکنم و به فایلهای صوتی گوش میدهیم و تکرار میکنیم جمله به جمله.او که در خانه را میبندد چراغهای خانه تقریبن خاموش شده و من با همه ی خستگی ام شروع میکنم به چهره عوض کردن و ظاهری زنانه پیدا میکنم.موهایم را که بالا بسته ام باز میکنم و شانه و می بافمش و روبان قرمز و مشکی انتهایش وصل میکنم.شلوارم را در میاورم و دامن بلند و چین دار فرنگیس را که هدیه گرفتمش به پا میکنم و تاپ بنفش و سفید و گاهن سبز و یا گل قرمزم را به تن میکنم.روی تخت چهار زانو مینشینم و دست ها و پاها و زانوهایم را روغن بادام و گلیسیرین و کرچک و گاهی گلاب و روغن کنجد و زیتون میزنم و جوراب پارازین گلبهی ه خال خالی ام را به پا میکنم و عطر میزنم و برق را خاموش میکنم و اگر نا داشته باشم کمی در تاریکی قر میدهم و بعد روی تخت میخزم وکیف میکنم مثلن از اینکه پاهایم از دامن میزند بیرون و بی خیال و با خیال ِ خیلی اتفاق ها تا بستن چشمهایم آن متکای خرسی ام را بغل میکنم و آرام اشک میریزم که خواب به کامم بگیرد.
صبح هنگام که با صدای آرام ِ آلارم گوشی ام بهوش میشوم،صدایم توی اتاق میپیچد که "و چای دغدغه ی عاشقانه ی خوبی ست ..."و من کورمال کورمال موبایلم را دنبال میکنم که صدایش را خفه کنم و یک"مرض" هم حواله ی صدا میکنم و راهیه روزی میشوم که دلم نمیخواهد پیش بینی اش کنم...
صبحم با نگاه و جمله های میتی کومون شروع میشود و با آیت الکرسی و العصر موقع خروج از خانه و ورود به شرکت ادامه پیدا میکند.تلفن ها یک به یک شروع میشود.از فرنگیس که یک ریز شکایت میکند و گله که خسته شده و دیگر پایش را توی ِ آن خانه ی لعنتی نمیگذارد و من فقط گوش میدهم تا زنی که هیچوقت پایش را توی ِ آن خانه ی لعنتی نگذاشت تا احسان که عابر بانک کارتش را قورت داده و حالا چه خاکی به سرمان کنیم تا قوم یعجوج و معجوجی که هر دفعه با نقشه های جدیدشان سورپریزمان میکنند تا مردی که نذر دارد هر روز جمله های تکراری توی گوشم زمزمه کند که چه خبر ...کجایی...به سلامتی ...تا الناز که میگوید فاطمه دیر رسیده خانه و گوشی اش را جواب نمیدهد و هق هق من موقع شنیدن بوقی که صدای فاطمه را قورت داده تا آدمی که خیلی چیزها و رفتارها توی زندگی اش در قبال من عادی شده و عکس العمل من برایش تعجب آور تا الناز که سوال ها و صدایش مرا تا حد مرگ غصه دار میکند تا دختری که چند میز آن طرف تر از من نشسته و من توی دلم برای هر نگاهش غوغاست و هی فکر میکنم باید چه کنم تا آرام شود تا همکاران و مهندسانی که فرصت یک لقمه غذا خوردن را از من میگیرند تا ....
روزم اینطور میگذرد و تمام میشود و هر گاه فرصت کنم رو به پنجره ی کنار دستم میکنم و اشک هایم را قورت میدهم و دلم برای خودم میسوزد و "و توالصوا بالحق و تواصوا بالصبر " میخوانم و دم غروب و موقع تاریک شدن هوا بدنم را ورزیده میکنم با دستگاههای باشگاه تا فیتنس فرِک شوم و گاهی قدم میزنم تا شهلا،لباسهای قشنگم را می پوشم و وقتی آهنگ را میگذارد روی ولوم 100 و همه به وجد می آیند و او صدایم میکند و چشمک میزند، من با اشکهایی که به پهنای صورتم در حرکت است نیشم را شل میکنم و می رقصم ...آآآآآی می رقصم....آآآآی میرقصم تا تمام شود و شهلا هی قربان صدقه ام برود تا من بلند بلند با اشک بخندم....
عکس دختر , عکس دختر ایرانی , عکس ایرانی , عکس بازیگران ایرانی , عکس بازیگر ایرانی, عکس زنان ایرانی, عکس زیباترین دختر ایرانی, عکس پسر ایرانی, عکس پسران ایرانی ، u;s nojv , u;s nojv hdvhkd , u;s hdvhkd
:: بازدید از این مطلب : 382
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0